دوستی
مرا باخود ببر این جا دیگر جای ماندن نیست در جهانی که همه فریب کار و دروغگو شده اند در جهانی که همه حیله گری را می آموزند جای ماندن نیست تنها باتو بودن ودر کنار تو ماندن بهترین جا است پس مرا باخودت ببر که من آرزوی با تو بودن را دارم هر گاه خداوند تورا به لبه پرتگاه هدایت کرد به او اعتماد کن زیرا یا تو را از پشت می گیرد و یا به تو پرواز می آموزد. غم دوریت دل بیستون را به درد می آورد چه برسد به من ؟! منی که کتیبه ای بیش نیستم. هنوز رطوبت دست های فرهاد روی پیشانیم پیداست دست های گرم وپر اشتیاقی که خط به خط وجود سنگینم را مملوء از عشق و احتیاج می کرد.عشق شیرین که برای ما ثمره ای جز آزادی نداشت ما رها وآزاد از غم دوری گریستیم ناله هایمان بهترین ساز کوهستان گشت.چه حسرتمند چشم به جاده ها دوختم. افسوس حتی گرد پای آن باور به نوازش دل سرشار از مهرمان نیامد. تو پاکی به پاکی چشم ساران زیبایی چون بهاران تعادلی چون کوهساران دل نشینی چون نغمه ی پرندگان بگذار بگویم از نگاهت که تمامی ندارد تا عمق جان می رود از کلمات که عجب زودی می شکند واز لبخندت غم را می برد آری این نغمه ی پرتو های مهاجر را ترانه ی قمری وغزل بلبل را می شنوم وفقط ترس در قلبم جای کرده که روزی فراق دست هایمان را از یکدیگر جدا سازد.
Power By:
LoxBlog.Com |